loading...
دلنوشته
adeboy بازدید : 935 جمعه 29 شهریور 1392 نظرات (0)


40665062333717113614


چوب برها در کالیفرنیا با درخت غول پیکر مارک تواین سال ۱۸۹۲


77328688709225479200

کارل اکلی در کنار پلنگی ژست گرفته است که با دست خالی بعد از اینکه به او حمله کرد آن را کشت،۱۸۹۶

 

 

بقیه عکسها در ادامه مطلب

adeboy بازدید : 12434 شنبه 23 شهریور 1392 نظرات (1)

دانلود اهنگ با صدای ارمیا


دانلود اهنگ با صدای ستار

 

متن ترانه:

مرا زیبا پرستی داده عشق و داده مستی
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم
تا که هر دم می رسد عشقش به فریادم

چو او را می پرستم در کنار هر که هستم
نقش سنگم سرد و خاموشم
به غیر از یاد او
هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم

تو آنی خدایا که دانی خدایا
کسی که در همه وجودم بود ز یاد او نشانی
نکرده یک دم از محبت به من نگاه مهربانی

adeboy بازدید : 4121 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

 

   شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
   فریبنده زاد و فریبا بمیرد
  شب مرگ تنها نشیند به موجی
  رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
  در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
  که خود در میان غزلها بمیرد
  گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
  کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
  شب مرگ از بیم آنجا شتابد
  که از مرگ غافل شود تا بمیرد
  من این نکته گیرم که باور نکردم
  ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
  چو روزی ز آغوش دریا برآمد
  شبی هم در آغوش دریا بمیرد
  تو دریای من بودی آغوش باز کن
  که می خواهد این قوی، زیبا بمیرد

-------------------------------------------------------------------------

دانلود مرگ قو مهر پویا

http://s1.picofile.com/file/6850967802/Track_4.mp3.html

 


دانلود آهنگ دانلود آهنگ زیبای حبیب به نام (مرگ قو)


 



 

 

adeboy بازدید : 1797 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

 


صدای نوشتن بچه ها رو کاغذ خیلی باجاله
بازی کنین یه کم به تجربیاتتون اضافه شه تو دانشگاه به دردتون میخوره


برای انلاین بازی کردنش برین اینجا

برای دانلودش هم که 2 مگه اینجا


اگه نشد کپی پیست کنین تو دانلود منیجر

روش بازی :
با کیبورد برین به سمت بچه درسخونه بعد کلیک چپ رو نگه دارید یه ستونی سمت راست هست اونو باید پر کنین بعد برگردین سر جاتون
استاد یه محدوده دید داره توی اون برین میبازین

adeboy بازدید : 1242 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)
این تست به شما نشان می دهد که نیمکره راست مغز شما فعال تر است یا نیمکره چپ؟!
برای انجام این تست شما می بایست با کلیک کردن بر روی عکس زیر تعیین کنید آیا قطار در حال حرکت به سمت راست است یا به سمت چپ؟
بر روی عکس زیر کلیک کنید و تا لود شدن کامل آن شکیبا باشید



نتیجه تست:
......اگر قطار بسمت راست حرکت می کند نیمکره چپ مغز شما فعال و توسعه یافته است.

این بخش از ذهن توانایی های زبانی شما را بعهده دارد. این نیمه از مغز گفتار و توانایی خواندن و نوشتن شما را کنترل می کند. همچنین حقایق، نام ها، تاریخ و نوشته ها را به یاد شما می آورد. سمت چپ مغز مسئول منطق و تجزیه و تحلیل است. به این معنی که تمام واقعیات را بررسی می کند. اعداد و سمبل های ریاضی توسط این بخش شناخته می شوند. اطلاعات از طریق نیمکره چپ مغز به ترتیب پردازش می شوند.



اگر قطار بسمت چپ حرکت می کند نیمکره راست مغز شما فعال است.

نیم کره راست متخصص پردازش اطلاعات تصویری و نمادهاست اما نه اطلاعات کلمه ای. این نیمه از مغز به ما فرصت خواب دیدن و خیالبافی را می دهد. با کمک نیمکره راست، ما می توانیم داستان های مختلف را با هم ترکیب کنیم. همچنین این نیمکره مسئول توانایی های موسیقی و هنر های تجسمی است. نیمکره راست به طور همزمان می تواند بسیاری از اطلاعات مختلف را پردازش کند. این بخش می تواند مشکلات را بعنوان یک کل حل کند و نه با استفاده از تجزیه و تحلیل.

 

adeboy بازدید : 41020 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (12)

با Stealth SMS Watcher فرزندانتان و کسانی که دوستشان دارید را کنترل کنید.

 

این برنامه تمام پیامک های دریافتی در گوشی هدف را برای شما نیز ارسال می کند.

برای این کار ....


این برنامه برای گوشی های اندروید می باشد

 

دانلود وتوضیحات در ادامه مطلب

 

 

adeboy بازدید : 1235 یکشنبه 05 آذر 1391 نظرات (0)

آلبوم: سفر عسرت

 

آلبوم سفر عسرت، شهرام ناظری

«سِفر عُسرت The Book of Austerity» آلبوم آواز «شهرام ناظری» بر گزیده‌ای از شعر نوین فارسیِ متاثر از فضای اجتماعی پس از کودتای ۱۳۳۲ ایران به آهنگ‌سازیِ «فرخ‌زاد لایق» است که نخست در فرانسه به‌سال ۲۰۰۷ و پس از چندی با دشواری‌هایی در ایران منتشر شد. آلبومِ «سِفر عُسرت» که می‌شود آن‌را «برگی از تاریخِ شعر اجتماعیِ ایران» نامید و در آن از سروده‌های «مهدی اخوان ثالث»، «احمد شاملو»، «محمدرضا شفیعی کدکنی» و «هوشنگ ابتهاج» استفاده شده به «مهدی اخوان ثالث» تقدیم شده است. این آلبوم در ۱۰ تراک و به مدت زمان ۴۶ دقیقه و ۵۴ ثانیه و به‌دست «مشکات» در ایران منتشر شده است.
 

دانلود + توضیحات

 

adeboy بازدید : 1497 یکشنبه 05 آذر 1391 نظرات (0)
adeboy بازدید : 92057 دوشنبه 29 آبان 1391 نظرات (22)

 

 

 


شعر:
ببار ای بارون ببار، بر دلم گریه کن خون ببار
بر شب تیره چون زلف یار، بهر لیلی چو مجنون ببار
فدای غم های تو، خون میچکد از چشمای تو
بی تاب روی زیبای تو، می سوزه عالم در پای تو
خون دل آسمون، زبون میگیره صاحب زمون،
ای امان، ای امان، ای امان، عمه جان، عمه جان، عمه جان
دل زارم در تبه، گوشه ی چادر زینبِ
امشب جون همه بر لبه، روضه خون مادر زینبِ
وای زینــــــــــــــــــب
رسیده جون بر لبم، می سوزه سینه پر تبم
آسمون تیره ی شبم، قربونی غم زینبم
وای زینــــــــــــــــــب
اگر که غوغا نکرد، اگه شکوه ز غم ها نکرد
سفره ی دلشو وا نکرد، غصه جیگرشو پاره کرد
وای زینــــــــــــــــــب!!

 

 

 

نام مداحی:ببار ای بارون

نام مداح:حاج محمود کریمی

مدت زمان:5 دقیقه و 15 ثانیه

حجم:4.76 مگابایت

کیفیت:MP3 128 KB

متن:متن مداحی ببار ای بارون حاج محمود کریمی

دانلود مداحی "ببار ای بارون" با صدای حاج محمود کریمی لینک مستقیم (سرور اصلی)

دانلود مداحی "ببار ای بارون" با صدای حاج محمود کریمی لینک مستقیم (سرور 1)

دانلود مداحی "ببار ای بارون" با صدای حاج محمود کریمی لینک مستقیم (سرور کمکی)

adeboy بازدید : 2977 دوشنبه 29 آبان 1391 نظرات (0)

 

 

 
 
 
 

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار... ای بارون

دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار... ای بارون

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار... ای بارون

ببار ای بارون

ببار ای ابر بهار
با دلم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماه دادن به شبهای تار... ای بارون

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار... ای بارون

دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار... ای بارون

 

برای دانلود تصنیف زیبای این شعر با صدای استاد  محمدرضا شجریان اینجا کلیک کنید.

 

adeboy بازدید : 348 دوشنبه 08 آبان 1391 نظرات (1)

برترین ها: آیا می دانستید گران ترین قهوه دنیا از مدفوع فیل ساخته می شود؟ عجیب و چندش آور است ولی واقعیت دارد. قهوه سیاه عاج از دانه هایی ساخته می شود که فیل های تایلندی آنها را می خورند و هضم می کنند. هر کیلو از این قهوه 1100 دلار قیمت دارد. این قهوه کمیاب است و تنها در بعضی کافه های مالدیو سرو می شود. آنزیم های معده فیل پروتئین های موجود در دانه های قهوه را می شکند و از آن جایی که پروتئین یکی از عوامل اصلی تلخی قهوه است، قهوه حاصل تلخی کمتری دارد. می گویند این قهوه مزه ای شبیه به مخلوط شکلات، فندق و تمشک دارد.

adeboy بازدید : 359 سه شنبه 25 مهر 1391 نظرات (0)

و گنجشك روی بلند ترین درخت دنیا نشسته و چشم به آدمیان دوخته بود عده ای را خوشبخت دید و عده ای را بدبخت ... جمعی غرق در ثروت و جمعی دگر در فقر و تنگدستی دسته ای در سلامت و دسته ای به بیماری و ... هزاران گروه كه هر یك را حالی بود. خدا گفت:به چه می نگری؟ گنجشك گفت:به احوال آفریده هایت. خدا گفت:چه میبینی؟ گنجشك گفت:در عجبم! از عدل و احسان تو به دور است كه عده ای بدین سان و عده ای... خدا گفت:آیا پاسخی بر شگفتیت می یابی؟ گنجشك گفت: تنها بر این باورم كه در حق آفریده هایت ظلم نخواهی كرد. خدا گفت:تندرستان را آفریدم تا به بیماران بنگرند و مرا برای سلامتی خود سپاس گویند و بیماران را تا نظر بر تندرستان انداخته با شكیبایی به درگاهم دعا كنند كه سلامت نصیبشان گردانم. توانگران را آفریدم تا به تهیدستان بنگرند و مرا به واسطه توانگرییشان شكر كنند و به فراموشی نسپارند تهیدستان را... و تهیدستان را كه چشم به توانگران دوخته و مرا در رفع تنگ دستیشان بخوانند. و این همه را آفریدم تا در خوشحالی و بدحالی در سلامت و بیماری و در هر حال بیازمایمشان هر كه را به واسطه آنچه می كند سوال خواهم كرد

adeboy بازدید : 290 جمعه 14 مهر 1391 نظرات (0)

پیرزن تنها نشسته بود. نزدیک های عید بود. گل های حیاط را نگاه می کرد. به یاد نمی آورد کی بعضی ها را کاشته است.

رژ لب قرمزش را زده بود. این روزها دیگر نمی توانست مثل قبل با دقت رژ بزند، اما هنوز راضی بود. قدش کوتاه تر شده بود، بعد از این همه سال ، هنوز هم نمی توانست از خیر لاک قرمز بگذرد. خیلی وقت ها شنیده بود که پشت سرش می گویند :"بیچاره هنوز فکر می کند چهارده ساله است." اما اصلا برایش مهم نبود. همین که خوشحال بود راضی بود.
بیست سالی بود که این خانه را خریده بود، کاشی های قدیمی کف ِحیاط ، جا به جا ترک برداشته بودند ، اما وقتی حیاط را آب می پاشید این قدر خواستنی می شدند که دلش نمی آمد بگوید بیایند این ها را عوض کنند. همان بیست سال پیش که این جا را خریده بود ، داده بود تمام در و پنجره ها را رنگ آبی آسمانی بزنند، چند باری هم بعد از آن رنگها را تجدید کرده بود، اما امسال دیگر حوصله ی رفت و آمد کارگرها را نداشت.
اما گلدان ها را همیشه خودش رنگ می زد، هرکدام یک رنگ، چند روز قبل از آمدن عید ، به مردی که تنها بازمانده ی دوستان ِجوانی اش بود ، می گفت برایش رنگ بیاورد. سخت بود برود و توی این ترافیک خودش رنگ بخرد. چندسالی بود که رانندگی نمی کرد، ماشینش را اجاره داده بود، تا جوانی با آن کار کند، خودش به اندازه ای پول داشت که از پس خودش بر بیاید.
همیشه عید را دوست داشت. بیست سال پیش سی و هشت ساله بود ، و الان پنجاه و هشت ساله، تولدش اول فروردین بود ، روز عید، برای همین هم سال نو این قدر برایش اهمیت داشت.
جوان تر که بود خانه این قدر ها بزرگ به نظرش نمی رسید، اما این روزها فقط از یک اتاقش استفاده می کرد. می خواست بقیه اش را با دانشجویی ، یا زن و شوهر جوانی شریک شود، آگهی داده بود، اما تا به حال هیچ کس به دلش ننشسته بود، غیر از همان دختر جوانی که صبح آمده بود ، و دانشجوی ادبیات بود.
دخترک صبح آمده بود. با یک جعبه شیرینی. ناخن هایش کوتاه بود. لاک قرمز زده بود. زیر بغلش هم دوتا کتاب بود. وقتی آمده بود پیش پیرزن ، روسری اش را درآورده بود، پنجره ها را باز کرده بود . موهای بافته اش دل پیرزن را خوب برده بود. شاید اصلا می دانست که پیرزن عاشق دخترهاییست که موهایشان را می بافند. شاید می دانست پیرزن چه خاطره های خوبی از موهای بافته دارد. از موهای بافته ، از مانتوهای طرح دار. به دخترک گفته بود:" بهت می آید هنر بخوانی، می دانی جوان که بودم هنر می خواندم، یعنی اولش یک رشته ی دیگر را انتخاب کردم ، اما بعدش هنر بود و من. همه ی جوانی ام با رنگ و طرح و توازن سر و کار داشتم. برای همین هم وقتی پول ِلازم برای خرید خانه را جور کردم، این جا را خریدم. همان موقع هم این جا کلنگی بود، چه برسد به حالا. اما خوب بهش رسیده ام، کسی را هم می خواهم که بداند این خانه برای من چه ارزشی دارد.تنها همدم من است. "
ولی از آن روز به بعد دخترک همدمش شد ، می خندید و پیرزن جوان می شد . اصلا پیرزن پیر نبود، جوان بود . پیرزن دلتنگ بود ، دلتنگ بود ، دلتنگ بود. پیرزن توی دلش جوانه هایی بود که هیچ وقت شکوفه نکرده بودند ، توی دلش همیشه یک دختر داشت به نام " باران" . توی دلش همیشه باران همین طور لباس می پوشید ،و البته هنر می خواند. از این یکی می توانست بگذرد، هنر یا ادبیات حالا دیگر فرقی نداشت ، وقتی باران بود.
چند روز تا عید مانده بود. یک شب که توی حیاط خوابیده بود و آسمان را نگاه می کرد، ناگهان تک تک ثانیه ها را به یاد آورد. همیشه به یاد داشت ، اما آن شب انگار همه چیز بوی دیگری می داد. آن شب نتوانست خودش را با هیچ چیزی راضی کند. سال ها بود که نزدیکی های عید حالش بد می شد، اما امسال انگار جور دیگری بود.
پیرزن منتظر بود .تمام سال را منتظر بود تا عید شود.
هر سال بعد از تحویل سال عشق قدیمی اش زنگ می زد و می پرسید :" امسال چطور بود بهار؟ ".
گاهی وقتی چروک های دست هایش را می دید ، از اینکه هنوز هم بخواهد عاشق باشد خجالت می کشید.ولی کاری نمی شد کرد.
بهار می دانست عشق چیست . برای همین زنده بود.
شاید امسال اگر"او" زنگ می زد ، بهار می گفت که دختر دار شده، که بعد از این همه روزها ، همدم پیدا کرده. شاید می گفت که دوباره اسمش به صورتش می آید، بهار. که دوباره جوان شده.
سال تحویل شد.
بهار سر از پا نمی شناخت ، اما "او" زنگ نزد. زنگ نزد.
کنار تلفن نشسته بود . ساعت ها . صبح طرف های ساعت ِهشت ، سال تحویل شده بود. اما او زنگ نزده بود.

دخترک نمی دانست چرا پیرزن بعد از تحویل سال خودش را توی اتاق حبس کرده است، گفته بود می خواهد تنها باشد . شب شده بود. کم کم داشت نگران می شد. باز هم صبر کرد اما خبری نشد.
نیمه های شب بود که در اتاق پیرزن را باز کرد.

بهار مرده بود. روز تولدش.
کسی نفهمید آن شب چه اتفاقی افتاده بود . فردای آن روز مردی زنگ زده بود و سراغ بهار را گرفته بود،و باران نتوانسته بود حقیقت را بگوید، و مرد گفته بود :" فقط به بهار بگو دیشب نوه دار شدم ، تا الان بیمارستان بودم، اسمش را گذاشته ام بهار، به یاد او."
از آن سال به بعد هر عید تلفن خانه زنگ می زند و مرد نمی داند چرا بهار گوشی را بر نمی دارد.

adeboy بازدید : 328 جمعه 14 مهر 1391 نظرات (0)

یک داستان واقعی به نقل از "سروش صحت" بازیگر ، نویسنده و کارگردان توانمند ایران


صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم.

راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام.

ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می رویم،
فقط چهارشنبه های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی مان را عوض می کند.

یکی از چهارشنبه های آخر ماه به او گفتم «از این طرف راهمون دور می شه ها.» «می دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می رفت و چهارشنبه های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می کرد.

چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر می رفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت؛ «ببخشید الان برمی گردم» و از ماشین پیاده شد.

دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دست هایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست هایش پیدا بود، پرسیدم «حالتون خوبه؟» گفت «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد.چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی می شود.

چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او می گوید خانواده اش اجازه نمی دهند با او ازدواج کند.

راننده از دختر جوان می خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند.

دختر جوان قول می دهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید.

چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است.

از راننده پرسیدم «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمی دانست. پرسیدم «آدرسشو دارین؟» نداشت.

در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبه های آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود.

راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم «شاید یه مشکلی پیش اومده.»

راننده گفت «خدا نکنه» بعد گفت «اگر ماه دیگر نیاد می میرم.»

adeboy بازدید : 210 جمعه 14 مهر 1391 نظرات (0)

آسمان فرصت پرواز بلند است ولی قصه این است چه اندازه کبوتر باشی


adeboy بازدید : 337 جمعه 14 مهر 1391 نظرات (0)
پرتره‌های باورنکردنی

در نگاه اول این پرتره‌ها که توسط هنرمندی
به نام
کومی یاماشیتا
خلق شده‌اند، صرفا پرتره‌هایی معمولی
به نظر می‌رسند که با دقت طراحی شده‌اند و بسیار شبیه یک عکس هستند.







 

بقیه تصاویر در ادامه مطلب...

 

adeboy بازدید : 240 شنبه 08 مهر 1391 نظرات (0)






بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

" تا که می جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان "

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان

چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم
خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان

در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان



adeboy بازدید : 378 دوشنبه 03 مهر 1391 نظرات (0)

 

جسمی شکسته و... روحی پر از خراش




عاشق نمیشوم ، دلواپسم نباش
دستانی از تهی ، پاهایی از ورم
فکر مرا نکن ، امروز بهترم ...
حال مرا مپرس ، چیزی مهم که نیست ...
این دل‌شکستگی ، اقرار بی‌کسی‌ست
درگیر من مشو ، همدم نمیشو
حوا مرا ببخش ... آدم نمیشوم ...
تقصیر تو نبود ، نه من نه بخت خود
تو عشق خط زدی ، من خواستم نشد
درگیر عادتم ، سرگرم خود شدم
در مرز یک سقوط ، دیگر نه تو نه من ...
از پشت این سکوت ، از این نقاب و نقش
حال مرا بفهم ، جرم مرا ببخش
امروز بهترم ... حوا بیا ببین
دل‌تنگ من مباش ، من مرده‌ام ... همین !
شکل خودم شدم ... تلخ و بدون ره
در انتهای خویش ، حال مرا بفهم
شکلی شبیه خود ، با چشم گریه‌سوز
باور نمیکنم، آئینه را هنوز ...
از پشت این سکوت ، از این نقاب و نقش
حال مرا بفهم ، جرم مرا ببخش
امروز بهترم ، حوا بیا ببین
دل‌تنگ من مباش ، من مرده‌ام ... همین !
جسمی شکسته و ... روحی پر از خراش
عاشق نمیشوم ، دلواپسم نباش
دستانی از تهی ، پاهایی از ورم
فکر مرا نکن ، امروز بهترم ...
حال مرا مپرس ، چیزی مهم که نیست ...
این دل‌شکستگی ، اقرار بی‌کسی‌ست
درگیر من مشو ، همدم نمیشوم
حوا مراببخش ... آدم نمیشوم ...

" مرتضی لطفی "
adeboy بازدید : 334 دوشنبه 03 مهر 1391 نظرات (0)

عشـق بازی به همیـن آسـانی!



عشقبازی به همین آسانی ست...
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره ی باران با دشت
برف با قله ی کوه
رود با ریشه ی بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی ست ...
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

عشقبازی به همین آسانی ست ...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی ست ...


مجتبی کاشانی

adeboy بازدید : 285 یکشنبه 02 مهر 1391 نظرات (0)

شبکه های اجتماعی واکنش خلاقانه ای به کمک های داوری عجیب به بارسلونا داشتند . روشی که بارسلونا در سالهای اخیر برای قهرمانی هایش در پیش گرفته ، با واکنش های جالبی همراه شده که یکی از آنها ، ابداع یک عکس جالب و کنایه وار در مورد کدهای تقلب بازیهای کامپیوتری FIFA و PES برای کمک های داوری به بارسلونا بود !

adeboy بازدید : 366 یکشنبه 02 مهر 1391 نظرات (1)
 کارشناسان زیبایی می گويند اگر می خواهید به شکل طبیعی صورتی شفاف و براق داشته باشید، هر روز صورتتان را با آب سرد بشویید.

هر روز صبح بايد تمام سطح پوست را با آب ، بدون استفاده از صابون شست. آب بهترين وسيله شست و شو و تميز كردن پوست مي باشد

آب مورد استفاده براي شست و سوي پوست نبايد سخت باشد،آب سخت در تركيب خود مقدار زيادي نمك داردكه با چربي پوست مخلوط شده ماده اي چسبنده بوجود مي آورد كه در آب حل نمي شود.اين ماده بر روي پوست كشيده مي شود و غده هاي پوست را مي بندد و مانع تنفس پوست مي شود.

دستگاه عصبي به سبب شوك ناشي از استفاده از آب سرد به رگهاي خوني تغذيه كننده صورت، دستور منبسط شدن مي*دهد و به اين شكل هر روز خون بيشتري وارد ناحيه صورت مي شود. و اين امر موجب شفافيت و براقي پوست صورت مي شود.

توصیه هایی مفید برای مراقبت از پوست:

- آب فراوان بنوشيد. حداقل روزی ۱۰-۶ ليوان. آب سبب دفع سموم بـدن می گردد و برای سلامتی پوست بسيار مهم است.- از كرم های ضد آفتاب استفاده كنيد تا پوستتان دچار پيری زود رس نگردد.

- رژيم غذايی مناسب داشته باشيد. روزانه مقادير زيادی سبزيجات وميوه های تازه بخوريد. سويا برای پوست بسيار مفيد می باشد.

- سيگار را ترک كنيد. سيگار ويتامين c بدن را از ميان می برد كه این امر سبب آسيب به خاصیت ارتجاعی پوست گشته و چين وچروک در پوست نمايان می گردد.

- ورزش كنيد. پوست شما نياز به تنفس دارد. با دويدن و يا پياده روی ساده جريان خون شما افزايش يافته و اكسيژن و مواد مغذی بيشتری به پوستتان می رسد.

- استرس را به حداقل برسانيد. استرس سبب اختلال درهورمونهای بدن گشته كه بر پوست اثر سوء می گذارد.

- خواب كافی داشته باشيد. ۶حداقل الی 7 ساعت در شبانه روز بخوابيد.

- سس مايونز يك مرطوب كنندۀ فوق العاده برای پوست صورت می باشد. از آن به صورت ماسك می توانيد استفاده كنيد.
adeboy بازدید : 290 یکشنبه 02 مهر 1391 نظرات (0)

یک گروه ورزشی دوچرخه سواری اقدام به ساخت دوچرخه ای به عنوان یک گام بلند در این صنعت کرده که می تواند زین دوچرخه را برحسب شیب زمین تغییر دهد.


گروه ورزشی دوچرخه سواری نمونه اولیه از دوچرخه های خود را در یک نمایشگاه دوچرخه به نمایش گذاشته است که می تواند به سادگی به جلو و عقب حرکت کند بدون اینکه به تنظیمات خاصی نیاز داشته باشد.

حرکت این دوچرخه به گونه ای است که اگر یک مسیر سربالایی را طی کنید، زین دوچرخه که به طور اتوماتیک عمل می کند دوچرخه سوار را در حالت عمودی قرار می دهد.


توضیحات در ادامه مطلب...

adeboy بازدید : 280 یکشنبه 02 مهر 1391 نظرات (0)

ترکه میره جنگ
میشه فرمانده
داداشش شهید میشه.
با بیسیم بهش میگن لااقل جنازه داداشتو برگردون عقب ، میگه اینا همشون داداشای من هستن ، کدومشونو بیارم ؟
آره !!! اینبار جوک نبود ( به یاد شهیدا ♥ )

adeboy بازدید : 248 جمعه 31 شهریور 1391 نظرات (0)




آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور, تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد, به دیگران نیکی کرد, اما با تمام پرهیزگاری در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد, حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد!
روزی دوستی به دیدنش آمده بود. پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت: " واقعا عجیب است ! درست بعد از این که تصمیم گرفته ای مرد خدا ترسی بشوی, زندگیت بدتر شده . نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی, هیچ چیز بهتر نشده!
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!
اما نمیخواست سؤال دوستش را بی پاسخ بگذارد, کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که میخواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
در این کارگاه, فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. می دانی چطور این کار را می کنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی, سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم, به طوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا میگیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما, ناله می کند و رنج می برد. یک بار کافی نیست. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم... آهنگر لحظه ای سکوت کرد و سپس ادامه داد:
گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت, ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش می شود. می دانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد, لذا آن را کنار می گذارم. آهنگر باز مکث کرد و بعد بلافاصله ادامه داد:
می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده, پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم, انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که میخواهم این است:
" خدای من , از کارت دست نکش, تا شکلی را که تو می خواهی, به خود بگیرم...
با هر روشی که می پسندی ادامه بده, هر مدت که لازم است ادامه بده...اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن! "


برگرفته از کتاب بسیار زیبای " تو تویی"

 

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
کوله بارم بر دوش سفری باید رفت گم شدن تا ته تنهایی محض یار تنهاییم با من گفت هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو:از ته دل: من خدا را دارم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 80
  • کل نظرات : 112
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 38
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 1,644
  • بازدید سال : 15,106
  • بازدید کلی : 1,147,823