loading...
دلنوشته
adeboy بازدید : 248 جمعه 31 شهریور 1391 نظرات (0)




آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور, تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد, به دیگران نیکی کرد, اما با تمام پرهیزگاری در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد, حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد!
روزی دوستی به دیدنش آمده بود. پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت: " واقعا عجیب است ! درست بعد از این که تصمیم گرفته ای مرد خدا ترسی بشوی, زندگیت بدتر شده . نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی, هیچ چیز بهتر نشده!
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!
اما نمیخواست سؤال دوستش را بی پاسخ بگذارد, کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که میخواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
در این کارگاه, فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. می دانی چطور این کار را می کنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی, سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم, به طوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا میگیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما, ناله می کند و رنج می برد. یک بار کافی نیست. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم... آهنگر لحظه ای سکوت کرد و سپس ادامه داد:
گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت, ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش می شود. می دانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد, لذا آن را کنار می گذارم. آهنگر باز مکث کرد و بعد بلافاصله ادامه داد:
می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده, پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم, انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که میخواهم این است:
" خدای من , از کارت دست نکش, تا شکلی را که تو می خواهی, به خود بگیرم...
با هر روشی که می پسندی ادامه بده, هر مدت که لازم است ادامه بده...اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن! "


برگرفته از کتاب بسیار زیبای " تو تویی"

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
کوله بارم بر دوش سفری باید رفت گم شدن تا ته تنهایی محض یار تنهاییم با من گفت هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو:از ته دل: من خدا را دارم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 80
  • کل نظرات : 112
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 38
  • آی پی امروز : 50
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 59
  • باردید دیروز : 54
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 215
  • بازدید ماه : 643
  • بازدید سال : 15,798
  • بازدید کلی : 1,148,515