loading...
دلنوشته
adeboy بازدید : 1497 یکشنبه 05 آذر 1391 نظرات (0)
adeboy بازدید : 92059 دوشنبه 29 آبان 1391 نظرات (22)

 

 

 


شعر:
ببار ای بارون ببار، بر دلم گریه کن خون ببار
بر شب تیره چون زلف یار، بهر لیلی چو مجنون ببار
فدای غم های تو، خون میچکد از چشمای تو
بی تاب روی زیبای تو، می سوزه عالم در پای تو
خون دل آسمون، زبون میگیره صاحب زمون،
ای امان، ای امان، ای امان، عمه جان، عمه جان، عمه جان
دل زارم در تبه، گوشه ی چادر زینبِ
امشب جون همه بر لبه، روضه خون مادر زینبِ
وای زینــــــــــــــــــب
رسیده جون بر لبم، می سوزه سینه پر تبم
آسمون تیره ی شبم، قربونی غم زینبم
وای زینــــــــــــــــــب
اگر که غوغا نکرد، اگه شکوه ز غم ها نکرد
سفره ی دلشو وا نکرد، غصه جیگرشو پاره کرد
وای زینــــــــــــــــــب!!

 

 

 

نام مداحی:ببار ای بارون

نام مداح:حاج محمود کریمی

مدت زمان:5 دقیقه و 15 ثانیه

حجم:4.76 مگابایت

کیفیت:MP3 128 KB

متن:متن مداحی ببار ای بارون حاج محمود کریمی

دانلود مداحی "ببار ای بارون" با صدای حاج محمود کریمی لینک مستقیم (سرور اصلی)

دانلود مداحی "ببار ای بارون" با صدای حاج محمود کریمی لینک مستقیم (سرور 1)

دانلود مداحی "ببار ای بارون" با صدای حاج محمود کریمی لینک مستقیم (سرور کمکی)

adeboy بازدید : 2977 دوشنبه 29 آبان 1391 نظرات (0)

 

 

 
 
 
 

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار... ای بارون

دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار... ای بارون

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار... ای بارون

ببار ای بارون

ببار ای ابر بهار
با دلم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماه دادن به شبهای تار... ای بارون

ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار... ای بارون

دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار... ای بارون

 

برای دانلود تصنیف زیبای این شعر با صدای استاد  محمدرضا شجریان اینجا کلیک کنید.

 

adeboy بازدید : 348 دوشنبه 08 آبان 1391 نظرات (1)

برترین ها: آیا می دانستید گران ترین قهوه دنیا از مدفوع فیل ساخته می شود؟ عجیب و چندش آور است ولی واقعیت دارد. قهوه سیاه عاج از دانه هایی ساخته می شود که فیل های تایلندی آنها را می خورند و هضم می کنند. هر کیلو از این قهوه 1100 دلار قیمت دارد. این قهوه کمیاب است و تنها در بعضی کافه های مالدیو سرو می شود. آنزیم های معده فیل پروتئین های موجود در دانه های قهوه را می شکند و از آن جایی که پروتئین یکی از عوامل اصلی تلخی قهوه است، قهوه حاصل تلخی کمتری دارد. می گویند این قهوه مزه ای شبیه به مخلوط شکلات، فندق و تمشک دارد.

adeboy بازدید : 359 سه شنبه 25 مهر 1391 نظرات (0)

و گنجشك روی بلند ترین درخت دنیا نشسته و چشم به آدمیان دوخته بود عده ای را خوشبخت دید و عده ای را بدبخت ... جمعی غرق در ثروت و جمعی دگر در فقر و تنگدستی دسته ای در سلامت و دسته ای به بیماری و ... هزاران گروه كه هر یك را حالی بود. خدا گفت:به چه می نگری؟ گنجشك گفت:به احوال آفریده هایت. خدا گفت:چه میبینی؟ گنجشك گفت:در عجبم! از عدل و احسان تو به دور است كه عده ای بدین سان و عده ای... خدا گفت:آیا پاسخی بر شگفتیت می یابی؟ گنجشك گفت: تنها بر این باورم كه در حق آفریده هایت ظلم نخواهی كرد. خدا گفت:تندرستان را آفریدم تا به بیماران بنگرند و مرا برای سلامتی خود سپاس گویند و بیماران را تا نظر بر تندرستان انداخته با شكیبایی به درگاهم دعا كنند كه سلامت نصیبشان گردانم. توانگران را آفریدم تا به تهیدستان بنگرند و مرا به واسطه توانگرییشان شكر كنند و به فراموشی نسپارند تهیدستان را... و تهیدستان را كه چشم به توانگران دوخته و مرا در رفع تنگ دستیشان بخوانند. و این همه را آفریدم تا در خوشحالی و بدحالی در سلامت و بیماری و در هر حال بیازمایمشان هر كه را به واسطه آنچه می كند سوال خواهم كرد

adeboy بازدید : 290 جمعه 14 مهر 1391 نظرات (0)

پیرزن تنها نشسته بود. نزدیک های عید بود. گل های حیاط را نگاه می کرد. به یاد نمی آورد کی بعضی ها را کاشته است.

رژ لب قرمزش را زده بود. این روزها دیگر نمی توانست مثل قبل با دقت رژ بزند، اما هنوز راضی بود. قدش کوتاه تر شده بود، بعد از این همه سال ، هنوز هم نمی توانست از خیر لاک قرمز بگذرد. خیلی وقت ها شنیده بود که پشت سرش می گویند :"بیچاره هنوز فکر می کند چهارده ساله است." اما اصلا برایش مهم نبود. همین که خوشحال بود راضی بود.
بیست سالی بود که این خانه را خریده بود، کاشی های قدیمی کف ِحیاط ، جا به جا ترک برداشته بودند ، اما وقتی حیاط را آب می پاشید این قدر خواستنی می شدند که دلش نمی آمد بگوید بیایند این ها را عوض کنند. همان بیست سال پیش که این جا را خریده بود ، داده بود تمام در و پنجره ها را رنگ آبی آسمانی بزنند، چند باری هم بعد از آن رنگها را تجدید کرده بود، اما امسال دیگر حوصله ی رفت و آمد کارگرها را نداشت.
اما گلدان ها را همیشه خودش رنگ می زد، هرکدام یک رنگ، چند روز قبل از آمدن عید ، به مردی که تنها بازمانده ی دوستان ِجوانی اش بود ، می گفت برایش رنگ بیاورد. سخت بود برود و توی این ترافیک خودش رنگ بخرد. چندسالی بود که رانندگی نمی کرد، ماشینش را اجاره داده بود، تا جوانی با آن کار کند، خودش به اندازه ای پول داشت که از پس خودش بر بیاید.
همیشه عید را دوست داشت. بیست سال پیش سی و هشت ساله بود ، و الان پنجاه و هشت ساله، تولدش اول فروردین بود ، روز عید، برای همین هم سال نو این قدر برایش اهمیت داشت.
جوان تر که بود خانه این قدر ها بزرگ به نظرش نمی رسید، اما این روزها فقط از یک اتاقش استفاده می کرد. می خواست بقیه اش را با دانشجویی ، یا زن و شوهر جوانی شریک شود، آگهی داده بود، اما تا به حال هیچ کس به دلش ننشسته بود، غیر از همان دختر جوانی که صبح آمده بود ، و دانشجوی ادبیات بود.
دخترک صبح آمده بود. با یک جعبه شیرینی. ناخن هایش کوتاه بود. لاک قرمز زده بود. زیر بغلش هم دوتا کتاب بود. وقتی آمده بود پیش پیرزن ، روسری اش را درآورده بود، پنجره ها را باز کرده بود . موهای بافته اش دل پیرزن را خوب برده بود. شاید اصلا می دانست که پیرزن عاشق دخترهاییست که موهایشان را می بافند. شاید می دانست پیرزن چه خاطره های خوبی از موهای بافته دارد. از موهای بافته ، از مانتوهای طرح دار. به دخترک گفته بود:" بهت می آید هنر بخوانی، می دانی جوان که بودم هنر می خواندم، یعنی اولش یک رشته ی دیگر را انتخاب کردم ، اما بعدش هنر بود و من. همه ی جوانی ام با رنگ و طرح و توازن سر و کار داشتم. برای همین هم وقتی پول ِلازم برای خرید خانه را جور کردم، این جا را خریدم. همان موقع هم این جا کلنگی بود، چه برسد به حالا. اما خوب بهش رسیده ام، کسی را هم می خواهم که بداند این خانه برای من چه ارزشی دارد.تنها همدم من است. "
ولی از آن روز به بعد دخترک همدمش شد ، می خندید و پیرزن جوان می شد . اصلا پیرزن پیر نبود، جوان بود . پیرزن دلتنگ بود ، دلتنگ بود ، دلتنگ بود. پیرزن توی دلش جوانه هایی بود که هیچ وقت شکوفه نکرده بودند ، توی دلش همیشه یک دختر داشت به نام " باران" . توی دلش همیشه باران همین طور لباس می پوشید ،و البته هنر می خواند. از این یکی می توانست بگذرد، هنر یا ادبیات حالا دیگر فرقی نداشت ، وقتی باران بود.
چند روز تا عید مانده بود. یک شب که توی حیاط خوابیده بود و آسمان را نگاه می کرد، ناگهان تک تک ثانیه ها را به یاد آورد. همیشه به یاد داشت ، اما آن شب انگار همه چیز بوی دیگری می داد. آن شب نتوانست خودش را با هیچ چیزی راضی کند. سال ها بود که نزدیکی های عید حالش بد می شد، اما امسال انگار جور دیگری بود.
پیرزن منتظر بود .تمام سال را منتظر بود تا عید شود.
هر سال بعد از تحویل سال عشق قدیمی اش زنگ می زد و می پرسید :" امسال چطور بود بهار؟ ".
گاهی وقتی چروک های دست هایش را می دید ، از اینکه هنوز هم بخواهد عاشق باشد خجالت می کشید.ولی کاری نمی شد کرد.
بهار می دانست عشق چیست . برای همین زنده بود.
شاید امسال اگر"او" زنگ می زد ، بهار می گفت که دختر دار شده، که بعد از این همه روزها ، همدم پیدا کرده. شاید می گفت که دوباره اسمش به صورتش می آید، بهار. که دوباره جوان شده.
سال تحویل شد.
بهار سر از پا نمی شناخت ، اما "او" زنگ نزد. زنگ نزد.
کنار تلفن نشسته بود . ساعت ها . صبح طرف های ساعت ِهشت ، سال تحویل شده بود. اما او زنگ نزده بود.

دخترک نمی دانست چرا پیرزن بعد از تحویل سال خودش را توی اتاق حبس کرده است، گفته بود می خواهد تنها باشد . شب شده بود. کم کم داشت نگران می شد. باز هم صبر کرد اما خبری نشد.
نیمه های شب بود که در اتاق پیرزن را باز کرد.

بهار مرده بود. روز تولدش.
کسی نفهمید آن شب چه اتفاقی افتاده بود . فردای آن روز مردی زنگ زده بود و سراغ بهار را گرفته بود،و باران نتوانسته بود حقیقت را بگوید، و مرد گفته بود :" فقط به بهار بگو دیشب نوه دار شدم ، تا الان بیمارستان بودم، اسمش را گذاشته ام بهار، به یاد او."
از آن سال به بعد هر عید تلفن خانه زنگ می زند و مرد نمی داند چرا بهار گوشی را بر نمی دارد.

adeboy بازدید : 328 جمعه 14 مهر 1391 نظرات (0)

یک داستان واقعی به نقل از "سروش صحت" بازیگر ، نویسنده و کارگردان توانمند ایران


صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم.

راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام.

ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می رویم،
فقط چهارشنبه های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی مان را عوض می کند.

یکی از چهارشنبه های آخر ماه به او گفتم «از این طرف راهمون دور می شه ها.» «می دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می رفت و چهارشنبه های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می کرد.

چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر می رفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت؛ «ببخشید الان برمی گردم» و از ماشین پیاده شد.

دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دست هایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست هایش پیدا بود، پرسیدم «حالتون خوبه؟» گفت «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد.چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی می شود.

چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او می گوید خانواده اش اجازه نمی دهند با او ازدواج کند.

راننده از دختر جوان می خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند.

دختر جوان قول می دهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید.

چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است.

از راننده پرسیدم «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمی دانست. پرسیدم «آدرسشو دارین؟» نداشت.

در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبه های آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود.

راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم «شاید یه مشکلی پیش اومده.»

راننده گفت «خدا نکنه» بعد گفت «اگر ماه دیگر نیاد می میرم.»

تعداد صفحات : 8

درباره ما
Profile Pic
کوله بارم بر دوش سفری باید رفت گم شدن تا ته تنهایی محض یار تنهاییم با من گفت هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو:از ته دل: من خدا را دارم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 80
  • کل نظرات : 112
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 38
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 44
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 63
  • بازدید ماه : 1,677
  • بازدید سال : 15,139
  • بازدید کلی : 1,147,856