جسمی شکسته و... روحی پر از خراش




عاشق نمیشوم ، دلواپسم نباش
دستانی از تهی ، پاهایی از ورم
فکر مرا نکن ، امروز بهترم ...
حال مرا مپرس ، چیزی مهم که نیست ...
این دل‌شکستگی ، اقرار بی‌کسی‌ست
درگیر من مشو ، همدم نمیشو
حوا مرا ببخش ... آدم نمیشوم ...
تقصیر تو نبود ، نه من نه بخت خود
تو عشق خط زدی ، من خواستم نشد
درگیر عادتم ، سرگرم خود شدم
در مرز یک سقوط ، دیگر نه تو نه من ...
از پشت این سکوت ، از این نقاب و نقش
حال مرا بفهم ، جرم مرا ببخش
امروز بهترم ... حوا بیا ببین
دل‌تنگ من مباش ، من مرده‌ام ... همین !
شکل خودم شدم ... تلخ و بدون ره
در انتهای خویش ، حال مرا بفهم
شکلی شبیه خود ، با چشم گریه‌سوز
باور نمیکنم، آئینه را هنوز ...
از پشت این سکوت ، از این نقاب و نقش
حال مرا بفهم ، جرم مرا ببخش
امروز بهترم ، حوا بیا ببین
دل‌تنگ من مباش ، من مرده‌ام ... همین !
جسمی شکسته و ... روحی پر از خراش
عاشق نمیشوم ، دلواپسم نباش
دستانی از تهی ، پاهایی از ورم
فکر مرا نکن ، امروز بهترم ...
حال مرا مپرس ، چیزی مهم که نیست ...
این دل‌شکستگی ، اقرار بی‌کسی‌ست
درگیر من مشو ، همدم نمیشوم
حوا مراببخش ... آدم نمیشوم ...

" مرتضی لطفی "