loading...
دلنوشته
adeboy بازدید : 287 جمعه 03 شهریور 1391 نظرات (1)

 

شقایق گفت : با خنده ، نه بیمارم ، نه تب دارم
اگر سُرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که، زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش ، پیدای پیدا بود ،
ز آنچه زیر لب می گفت ، شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود
طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد
از آن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت : بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ؛ که افتاد چشم او ناگه
به روی من ، بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد
پس از چندی هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش ، تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد ؟
در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
از این گل که جایی نیست ؛
خودش هم تشنه بود اما!! نمی فهمید حالش را
چنان می رفت و من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود، با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد :
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط جواد شیرمحمدی در تاریخ 1392/10/20 و 11:44 دقیقه ارسال شده است

با سلام
لطفا برای احترام به خالق این اثر زیبا واین شعر جاوید نام شاعر را ذکر کنید
نام شاعر : فریبا شش بلوکی
منبع:

http://www.sheshboluki.com/cms/index.php/ketabe-gharibaneh/73-shaghayegh

سپاسگزارم.


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
کوله بارم بر دوش سفری باید رفت گم شدن تا ته تنهایی محض یار تنهاییم با من گفت هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو:از ته دل: من خدا را دارم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 80
  • کل نظرات : 112
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 38
  • آی پی امروز : 57
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 54
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 223
  • بازدید ماه : 651
  • بازدید سال : 15,806
  • بازدید کلی : 1,148,523